۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

حال نوشتم ندارم. :(

۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه

خدایا با من سر جنگ داری؟ یا...

۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

دیروز وقتی عینک آفتابی رو دادم دستش برای اولین بار گفتم مواظب باش گمش نکنی!!!! . عصری که همدیگرو دیدیم گفت گمش کردم. بعد از 3 سال! ببخشید :(.  
امروز با هم رفتیم پیاده روی. دنیا به نظرش خیلی بزرگ بود.خیلییییییی

۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

اگه جایزه نوبل آدم شناسی داشتیم قطعا نصیب من می شد. !!!!!!!
باور کنین

۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

وقتی قبول کرده که اینجوریه و باید تحملش کنه . وقتی ته دلش رو که نگاه می کنه پشیمونه از انتخابش هر چند یه وقتایی ایییی قابل تحمل میشه. وقتی همه چیزش رو اعصابشه پول و ماشین و خونه شغل و ... به چه دردی می خوره؟!!!

دل که با این چیزا شاد نمیشه :(

۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

دور از ذهن نیست که در صورت وخامت حال خامنه ای رفسنجانی از میان برداشته شود.

۱۳۸۸ اسفند ۲۰, پنجشنبه

سخنی با بازماندگان خمینی. شما آغاز گر باشید.

چند گاهیست که در خبرها می خوانیم و به نظر می رسد که خانواده خمینی اکنون آشکارا اما بدون کلام از جنبش سبز و مردم ایران حمایت می کنند. دیدارهای خانواده خمینی با سران سبز و زندانیان آزاد شده حاکی از همبستگیست. اما جناب آقای حسن خمینی. یاسر و خانم زهرا اشراقی و ... تا دیر نشده آغاز گر حرکتی باشید که شاید بعد از شما در تاریخ سیاست کثیف ایران نهادینه گردد و شاید که دیکتاتوری و ثنای خداگونه رهبران در ایران پایان پذیرد. از بزرگ خاندانتان شروع کنید و با نقد افکار خمینی این تابوی دیرینه در ایران را بشکنید. بهتر از ما می دانید که اشتباهات سیاست داخلی . خارجی. اقتصادی. اعدام ها قتلهای دگراندیشان همه از زمان خمینی آغاز گردیده بود. بهتر می دانید حکم اعدام بسیاری از جوانان امضای ایشان را داشته و باز بهتر می دانید و می دانید. جناب سید حسن خمینی نقد پدربزرگ و پدرتان احمد خمینی آسان نیست .اکنون بهترین زمان است. زمان را از دست ندهید و نامتان را در تاریخ ایران جاودانه کنید.

۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

روز درخت کاری هم گذشت. می ترسم چهارشنبه سوری هم بگذره. چکار باید انجام داد برای اطلاع رسونی؟ چرا خبری از اسکناس نویسی نیست؟!

۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

دخترانِ دشت!
دخترانِ انتظار!
دخترانِ امیدِ تنگ
در دشتِ بی‌کران،
و آرزوهای بی‌کران
در خُلق‌های تنگ!

دخترانِ خیالِ آلاچیقِ نو
در آلاچیق‌هایی که صد سال! ــ

از زرهِ جامه‌تان اگر بشکوفید
بادِ دیوانه
یالِ بلندِ اسبِ تمنا را
آشفته کرد خواهد...



دخترانِ رودِ گِل‌آلود!
دخترانِ هزار ستونِ شعله به تاقِ بلندِ دود!
دخترانِ عشق‌های دور
روزِ سکوت و کار
شب‌های خستگی!
دخترانِ روز
بی‌خستگی دویدن،
شب
سرشکستگی! ــ

در باغِ راز و خلوتِ مردِ کدام عشق ــ
در رقصِ راهبانه‌ی شکرانه‌ی کدام
آتش‌زدای کام
بازوانِ فواره‌ییِ‌تان را
خواهید برفراشت؟



افسوس!
موها، نگاه‌ها
به‌عبث
عطرِ لغاتِ شاعر را تاریک می‌کنند.

دخترانِ رفت‌وآمد
در دشتِ مه‌زده!
دخترانِ شرم
شبنم
افتادگی
رمه! ــ

از زخمِ قلبِ آبائی
در سینه‌ی کدامِ شما خون چکیده است؟
پستانِتان، کدامِ شما
گُل داده در بهارِ بلوغش؟
لب‌هایتان کدامِ شما
لب‌هایتان کدام
ــ بگویید! ــ
در کامِ او شکفته، نهان، عطرِ بوسه‌یی؟

شب‌های تارِ نم‌نمِ باران ــ که نیست کار ــ
اکنون کدامیک ز شما
بیدار می‌مانید
در بسترِ خشونتِ نومیدی
در بسترِ فشرده‌ی دلتنگی
در بسترِ تفکرِ پُردردِ رازِتان
تا یادِ آن ــ که خشم و جسارت بود ــ
بدرخشاند
تا دیرگاه، شعله‌ی آتش را
در چشمِ بازِتان؟



بینِ شما کدام
ــ بگویید! ــ
بینِ شما کدام
صیقل می‌دهید
سلاحِ آبائی را
برای
روزِ
انتقام؟

۱۳۳۰
ترکمن‌صحرا ـ اوبه سفلی

۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

به امید رهایی از این واژگان عربی دلهره آور.
سالهای سال گفتند و نوشتند و خواندیم واژگانی بیگانه با فرهنگ مهربان و ساده و آشتی جویانه امان .
گفتند و نوشنتد و از بر کردیم: زوجه ، زوجات ،دخول، باغی،بغی، بول و دیه و بیضه و کر و استغاثه و قصاص و ..و ما هنوز نادان از معانی این واژگان غریب اکنون یک به یک محاربمان می خوانند! این بار اما چنان محاربی نشانتان خواهیم داد که تاریخ به خود ندیده باشد.

۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

مدتها بود که می خواستم با مخملباف لیبرال حرف بزنم. مدتها بود که دلم می خواست فریاد بزنم و بگویم جناب آقای مخملباف و خیلی های دیگر که امروز فریاد آزادی سر می دهید. یک عذرخواهی به من و خیلی از هم سن و سالهای من بدهکار هستید. هرگز از یاد نمیبرم درست در سالهایی که باید کلی شاد می بودیم و خندان این رژیم آخوندی با کمک هنرمندان انقلابی چون شما چه ها که بر روح و روان ما نیاوردند. دبستان که می رفتم مدیر مدرسه به ما گفت که برای نمایش فیلمی بعد از وقت کلاس از اولیا رضایت نامه بگیریم. و ما خوشحال از نمایش فیلم در مدرسه و با دوستان رضایت نامه را گرفتیم و پای فیلم نشستیم. غروب یک روز زمستانی بود که از قضا هوا هم زود تاریک می شد و ما بخت برگشتان کوچک را در کلاسی تاریک زل زده به پرده پروژکتور به تماشای توبه نصوح نشاندند ! جناب آقای مخملباف من با دیدن فیلم شما مرد انقلابی و مسلمان سالها ترسیدم و لرزیدم . سالها فکر می کردم که در قبر می گزارنم و من پشیمان از کارهای نکرده خود را در راه جهنم می دیدم. نمی دانم چه تحولی در زندگی شما رخ داد که یکباره چنین دگرگون شدی. اما برای من مخملباف هنوز هم همان مرد لاغر انقلابییست که توبه نصوح را برای کودکانی که هرگز کودکی نکردند ساخت!یادتان نرود یک عذر خواهی به من بدهکارید هر چند کودکی من باز نخواهد گشت!
بی سرزمین تر از باد!
تا کی؟

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

دلم می گیره برای زنان کشورم. بیشتر از همه اونایی که حق خودشونو نمی شناسن. اونایی که سهمشون از زندگی فدا شدن بوده. اونایی که یه عمر کار کردن . سوختن و ساختن. . دلم می گیره برای زنانی که محرومیت های فردی خود خواسته رو به محرومیت های اجتماعی این رژیم کثیف اضافه می کنن. وقتی که غریبه ای می بینن به بهانه شرم و حیا گره روسری که مثل گره دار می مونه رو محکم تر می کنن و چشم هیز مردای بی شرف عمق نگاه بیشترو بیشتر . دلم می گیره برای همه مادرانی که زادن پسر رو به زادن دختر تر جیح می دن. دردناکه وقتی تبعیض در بدیهی ترین قوانین بشری بین زن و مرد وجود داره. وقتی مادر در قانون کثیف آخوندی و اسلامی ارزشی نداره . میشه تموم بشه این تبعیض ها؟ می شه قوانین مربوط به زن مرد جای خودش رو یه روز با قوانین انسانی عوض کنه؟ می شه روزی بشه که انسانیت با معیاری جز جنسیت سنجیده بشه؟
میشه؟ میشه؟؟؟؟؟؟
به روز جهانی زن نزدیک میشویم. و تو چه می دانی که زن چیست ای ابله مرد متعصب بی مخ!!
پی نوشت: لطفا تبریک نگویید!
این چهارشنبه سوری فکر منو بدجوری مشغول کرده!