۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

بزرگترین خدمت به مردم ایران جنگ با خرافاتیه که به اسم دین به خورد مردم دادن. نگاهی به تاریخ نشون می ده هر کسی که به مبارزه علیه خرافات رفته خیلی سریع از راه برداشته شده. لطفا کسانی که تبحری در مسایل دینی دارن به روشنگری در این زمینه به پردازن. احکام رساله ها رو در بیارین و آگاهی بدین به مردم. احادیث مسخره و متحجرانه رو نشون بدین. کاری که فریدون فرخزاد می کرد با شوهای خودش. کاری که احمد کسری کرد با نوشته هاش و ... هر چند به هیچ کدوم مجال داده نشد. روحشان شاد و یادتان جاویدان

۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

هر کسی تو زندگیش یه دلخوشی هایی داره. بزرگ، کوچیک ....

دلخوشی من اما تو زندگی فقط شما دو تا هستین. بدون شما هیچم. لایو بوث

گفت خوبی؟ گفتم اییی رو به راهم. اما نمی دونست رو به چه راهی! 
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید! 
یک روح در همین نزدیکی دارد می سپارد جان.

۱۳۹۰ مهر ۵, سه‌شنبه

چقدر دوست دارم بنویسم. اما کو حالش؟

آهای تریپلین ها. زپام ها. می لی گرم ها بر گردانید به من، چهره آن روزهایمرا!

۱۳۹۰ شهریور ۲۹, سه‌شنبه

دلگیرم بد جور! گریه هم فایده نداره. امروز پشت تلفن کلی گریه کردم! نه تموم شده. خیلی چیزا تموم شده دیگه. باید باور کردددددددد

اگه 2 تا بچه، چه می دونم 3 تا، چه می دونم 10 تا داشته باشیم. چطور بین اونها می شه فرق نذاشت؟ خیلی سخته؟ اصلا مگه می شه فرق گذاشت ..........

پسر کوچولوی من ثبت می کنم که بدونی. برای تولدت فقط یک تلفن داشتی. فراموشت کردن. بهت یاد می دم که تو هم فراموش کنی.........

خیلی دوست دارم اونقدر پول دار بشم که اون آرزویی که از بچه گی توی دلم هست رو پیاده کنم. میشه؟؟؟؟؟؟

۱۳۹۰ شهریور ۲۲, سه‌شنبه

2 روز پیش که فینگیلی زو می بردم مهد. پشت چراغ قرمز که ایستادم. یه نگاه سنگینی رو حس کردم. به طرف چپ نگاه کردم. یه آقای موتور سوار مسن عجیب به من نگاه می کرد. تندی روم رو برگردوندم که حواسم به چراغ باشه. چراغ که سبز شد موتوریه پاشو گذاشت رو گاز و رفت. پلاک موتورش اما حالم رو بدجور منقلب کرد.
A J 420!!!!

چرا از دنیای خیالی و سورءالی بیرون نمی یام؟

دوست دارم اون کتابی رو که مدتهاست بهش فکر می کنم رو زودتر بنویسم. اما نمی دونم چرا دست دست می کنم. فوقش بد می شه دیگه. بنویس جان من!

هنوز یکی از سخت ترین کارهای این روزام بکار بردن فعل گذشته برای توست خواهر گلم. واقعا نمی دونم بکار بردم یا نه؟

بگم تو این چند ماه چند بار آرایش کردم؟ شاید دوبار اونم وقتی که مهمونی رفتم! خیلی راحتتره سلولهای پوستم وقتی هیچ چیزی زوش نیست. و مهمتر اینکه حس خوبی بهم دست می ده. خود خودم هستم!




۱۳۹۰ شهریور ۱۹, شنبه

بودن یا نبودن اصلا مهم نیست

وقتی که تو نباشی ...................

۱۳۹۰ شهریور ۱۷, پنجشنبه

امروز تو بالکن خونه داشتم گلها رو آب می دادم یه آقایی اومد گفت که می خواد یه کامنت به من بده. بعد گفت که بالکن خونت خیلی قشنگه و فیلینگ خوبی می ده به من. بعد گفت که کارش با آشغاله و قدر گل ها رو خیلی خوب می دونه! خیلی هم خوش خنده و شاد بود. حس خوبی به من داد تو این حال و احوال این روزای من که ریده ماله! 

۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه

دیشب خواب دیدم تو بالکن خونه نشستم. از حموم در اومده بودم و یه حوله دور سرم پیچیده بودم. رو صندلی لم داده بودم و فکر می کردم. انگاری خودم رو از زاویه چپ نگاه می کردم. نگاهم هی زوم می شد و واید! اما بعضی وقتا که زوم می شد من نبودم دیگه. تصویر اون بود.

خواستم بدوم از آشپزخونه یه چیزی رو واست تعریف کنم. گفتم ایمیل بزنم بگم هستی بهت زنگ بزنم. یهو قلبم ریخت پایین. چه زود می گذره. کلی شکایت داشتم و اتفاق هایی که باید تعریف می کردم. خنده دار هم بودن ها. مثل همون موقع ها که اولش تو غر می زدی. من غر می زدم. فحش می دادیم. از موهای سفیدت می گفتی و .. آخرش یادته همیشه کلی می خندیدیم و من همیشه کلی حس خوب داشتم آخرش. خیلی خوشحالم که همیشه با هم حرف می زدیم. اینجوری نبود که وقتی مریض شدی به یادت افتاده باشم.حست کردم چه قبل و چه بعد بیماری.

گاهی لازمه که یادمون بره کسانی رو که پیش تر ها تو زندگیم.ن بودنو دوستشون داشتیم.
به پسرم دارم یاد می دم که اونم فراموششون کنه! کارم نمی دونم درسته یانه. اما حتی عکسی هم نشونش نمی دم از بعضی ها!

می شه کسی رو دوست داشت بعد مدتها بگذره و حالی نپرسید از اون؟ شاید می شه ...

۱۳۹۰ شهریور ۱۵, سه‌شنبه

اشکم بند نمی یاد وقتی ایمیلاتو می خونم. از اون قدیم قدیم ها رو می گم تا همین اواخر. وقتی صفحه فیس بوکت رو نگاه می کنم. کامنتات رو می خونم. کجایی الان؟

 آخ چه زود  گذشت. دنیای گهیه ها! گه!
همین روزاست می ترکم اینقدر که غم تو دلمه. واسه تو نیست ها. تو جات خوبه خوبه می دونم. واسه وضع گه خودمه. 

۱۳۹۰ شهریور ۱۴, دوشنبه

حتی لیاقت دوری و دوستی را هم نداری. دوری و دیگر هیچ!

بعد از خیلی سال دوباره اون مرض لعنتی اومده سراغم. پریشونم حسابی. چند سال؟ بعد از 6 سال! اه


۱۳۹۰ شهریور ۱۱, جمعه

میگه می دونی چقدر آدمها دلشون می خواد جای تو بودن. چه مرگته؟ تو دلم می خندم. می گم وای به حال اونا دیگه!

دو روز پیش در حال گلکاری یکی از خانمهایی که خانه سالمندان روبروی خونمون زندگی می کنه اومدم پیشم واسه خوش و بش. یه کمی که حرف زد گفت از طرف خودم و دوستام می خوایم ازت تشکر کنیم گفتم: وات؟ وای؟ گفت چون هر بار که با پسر کوچولوت می آی بیرون کلی از ماها می شینیم کار کردن. بازی کردن، گلکاریتو نگاه می کنیم! بعد منو برداشت برد توی مجتمع و نشونم داد که اونها می تونن از داخل منو ببینن. هر چند من نمی تونم ببینمشون. دیروز واسش یکی از گوجه های خونه رو بردم و امروز صبح دیدمش و کلی به به و چه چه کرد!

دیشب خوابتو دیدم. دندونات و فکت درد می کرد. چقدر نگرانت بودم. عجیب بود تو خواب اون بیماری رو داشتی. اولین بار بود تو خواب دیدم ناراحتی اینجوری. امیدوارم همه چیز واست خوب باشه عزیزترین. کاری از دستم بر نمی یاد. صدقه دادم. و دعا می کنم. مواظب خودت باش. باز بیا بخوابم. بگو از حالت. راستی برگشتی خونه؟ گفته بودی می ری سفر...خوش گذشت؟. یادش بخیر چقدر حرف می زدیم. بدونی چند وقته با هیچ کی حرف نزدم. خیلی وقته........... اوه نه با دوست مشترکمون حرف می زنم . حوامو داره


با گل و بلبل و حیوونا خیلی مهربون شدم. اما با آدمها نه. با اونها بدجوری کج افتادم!!

میگه 5 سال پیش اتفاق افتاده. چرا به من نگفتی؟ دلم خوبه چقدر گرفته باشه الان؟ 5 سال؟؟؟؟؟؟؟ آه ه ه ه ه ه ه ه

الان کجایی؟ خوردی چیزی؟ موز دارم واست می یارم فرشته

دوست ندارم اینو بگم اما با همه بچه هایی که تو عمرم دیدم فرق می کنی:
بچه که بودی استفراغ نکردی! شاید دوبار یک بار تو صورت من!! لباسهای بچه های دیگه رو که می بینم همه زیر گلوشون چرک و زرد، تو همیشه مثل گل بودی. هیچ وقت چیزی تو دهنت نکردی. بردمت دکتر گفتن حالتو ببرم! بردم :). هیچوقت دستاتو کثیف تحمل نکردی. واسه همین حتی دوست نداری غذا بخوری بادستات. تا چیزی می خوره بدستت هم که می دویی می گی اه آه. یعنی تمیزش کن. غذا که می خوری دستمال باید کنارت باشه همیشه تند و تند دهنت رو تمیز می کنی :). با صدا غذا نمی خوری هیچ وقت. هیچ وقت غذا که تو دهنت باشه دهنت رو باز نمی کنی و حرف نمی زنی. (می دونی که من چقدر بدم می یاد آخه!) بازم هست. یادم بیاد می نویسم اینجا

دیگه دوری و دوستی هم نمی شه بهش گفت. دوری و هیچ. بهتره خیلی بهتره