۱۳۹۰ مهر ۱۶, شنبه

امروز 3 تا مهمون خارجی دارم.
عین خیالم نیست باز! من نمی دونم ایرونیها چه جادویی دارن که وقتی می خوان بیان خونه من از 6 صبح باید بدو بدو کنم!
نکنه من هم می رم خونه ایرونی ها همین حال و هوا رو دارن. ایها الناس! من اصلا مزه غذا رو نمی فهمم این روزا! حرص نخورین جان من! 
دارم فکر می کنم بمیرم چند نفر غمگین و چند نفر خوشحال می شن!!
دو نفر فر شور غمگین می شن که نیازی به توضیح نداره! مامان بزرگم هم خیلی غمگین می شه اگه که زنده مونده باشه! بقیه اما ... نمی دونم یه چند نفری هم فر شور می دونم که خوشحال می شن از نزدیکان!
حالا چرا دارم به این قضیه فکر می کنم؟ اصلا مهمه مگه؟ نه والله!

ببین تو یکی هم اگه بری دیگه تحمل این دنیا رو ندارم به جون خودم. پلیز ایمیلت رو جواب بده. هر چند می دونم خوب نیستی. ترسم همش اینه که دوباره خودت رو بخوای بکشی. می بینی این نوشته رو یا هنوز بقول خودت پدرسگ فیلتره؟ میل می زنم واست امید اینکه بخونی مهربونترین فرشته روی زمین :(((((((((.

دوست دارم تا اونجایی که در توان دارم عشق ورزیدن، محبت و دوست داشتن آدمها و زمین رو به تو یاد بدم فرزند کوچولوی من. باور دارم که ماندگارترین چیزی که یه مادر می تونه به فرزندش هدیه بده مهربانی، عشق و محبته. بزرگ کردن و خورد و خوراک و ... که همه بلدن. شاید هم حیووناش خیلی بهتر از آدمها!