۱۳۹۰ آذر ۱۳, یکشنبه

فقظ نیرویی می خوام که باقیش رو تمام کنم. متنفرم از بازی رو باختن!
امروز از صبح گفتم فکرم رو مشغول کنم. نه به خاطر خودم. نمی خواستم روز تولدت ناراحتت کنم با گریه و زاری خودم. با پوپولک ور رفتم هی. بازی کردیم. خندیدیم. دوست خارجی زنگ زد و با هم قرار گزاشتیم عصری بریم بیرون. پوپولک که خوابید گفتم فیلم نگاه کنم قبل از رفتن. این همه فیلم روی نت فلیکس گذاشتم خیر سرم گفتم یه فیلم اسم قشنگ نگاه کنم. تا اونجا تونستم نگاه کنم که دکتر بهش گفت فقط چند ماهی وقت داره و کنسرش متاستاز داده حتی به چگر. لعنت به این زندگی اینم فیلمی با اسم Biutiful

با دوست خارجی رفتم بیرون و بعد برگشتم. دیگه اما توان نداشتم. هایده رو گزاشتم و شوع کردم به گریه. پوپولک هی می یومد با بغض می گفت مامان سد. هپی پلیز. کاش می دونستی چه آشوبی تو اون دل صاب مرده است عشق کوچولوی من.

برم بقیه فیلم و ببینم ما که ریده مال حالمون بزار بدتر بشه.

ریدم به این زندگی .................

فردا رو چه خاکی به سر کنم ....................