۱۳۹۰ شهریور ۲۲, سه‌شنبه

2 روز پیش که فینگیلی زو می بردم مهد. پشت چراغ قرمز که ایستادم. یه نگاه سنگینی رو حس کردم. به طرف چپ نگاه کردم. یه آقای موتور سوار مسن عجیب به من نگاه می کرد. تندی روم رو برگردوندم که حواسم به چراغ باشه. چراغ که سبز شد موتوریه پاشو گذاشت رو گاز و رفت. پلاک موتورش اما حالم رو بدجور منقلب کرد.
A J 420!!!!

چرا از دنیای خیالی و سورءالی بیرون نمی یام؟

دوست دارم اون کتابی رو که مدتهاست بهش فکر می کنم رو زودتر بنویسم. اما نمی دونم چرا دست دست می کنم. فوقش بد می شه دیگه. بنویس جان من!

هنوز یکی از سخت ترین کارهای این روزام بکار بردن فعل گذشته برای توست خواهر گلم. واقعا نمی دونم بکار بردم یا نه؟

بگم تو این چند ماه چند بار آرایش کردم؟ شاید دوبار اونم وقتی که مهمونی رفتم! خیلی راحتتره سلولهای پوستم وقتی هیچ چیزی زوش نیست. و مهمتر اینکه حس خوبی بهم دست می ده. خود خودم هستم!