۱۳۹۰ شهریور ۴, جمعه

امروز.
تولد بهترین دوستیه که می تونستم داشته باشم از جنس غیر ایرونی.
امروز خونه ما دعوتش کردم. مهمون غیر ایرونی که دارم هیچ استرسی ندارم. اما وای از وقتی ایرونی می خواد بیاد!!
خودش همیشه می خنده می گه نکنه ما واست اهمیت نداریم :)
دوستت دارم. خیلی. خیلی ها........

الان
دلم واست تنگ میشه عشق کوچولوی من.

۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه

نشانه خوبیه یا بد؟
یه سری آدمها برام دیگه وجود ندارن. تمام شدن. می تونه ادامه پیدا کنه؟
امیدوارم ...
انگاری که من واسه شهر و شلوغی زاده نشدم. خیلی خوبه که الان یه جای دنج دارم زندگی می کنم. عاشق بالکن خونه هستم و خیلی غصه می خورم که هوا داره رو به سردی میره. زمستون هم میشه گل و گیاه کاشت تو این سرما؟

اگه که تناسخ وجود داشته باشه ها، تکلیف من روشنه. آدرس خونه، کوچه، حتی پلاک خونمون رو هم از الان بلدم. عمرا برم جای دیگه!!!! عمرا هم آمریکا باشه ها!!!! :)


یه عکس خوب ایدش اومده تو ذهنم واسه اینجا. امروز ببینم وقت می کنم عکس و بگیرم! تا عکس گرفته شد می زارم !


Oh life, it's bigger
It's bigger than you
And you are not me
The lengths that I will go to
The distance in your eyes
Oh no, I've said too much
I set it up

That's me in the corner
That's me in the spotlight
Losing my religion
Trying to keep a view
And I don't know if I can do it
Oh no, I've said too much
I haven't said enough

I thought that I heard you laughing
I thought that I heard you sing
I think I thought I saw you try

Every whisper
Of every waking hour
I'm choosing my confessions
Trying to keep an eye on you
Like a hurt, lost and blinded fool, fool
Oh no, I've said too much
I set it up

Consider this
Consider this, the hint of the century
Consider this, the slip
That brought me to my knees, failed
What if all these fantasies come
Flailing aground
Now I've said too much

I thought that I heard you laughing
I thought that I heard you sing
I think I thought I saw you try

But that was just a dream
That was just a dream

That's me in the corner
That's me in the spotlight
Losing my religion
Trying to keep a view
And I don't know if I can do it
Oh no, I've said too much
I haven't said enough

I thought that I heard you laughing
I thought that I heard you sing
I think I thought I saw you try

But that was just a dream
Try, cry, why try
That was just a dream
Just a dream
Just a dream, dream



۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

از یکی از دوستهای خارجی چند مدل گیاه گرفتم که بتونم بزارم تو آب ریشه بده و بکارم. به برگ گیاه هام که دست می زنم خیلی حس خوبی بهم دست می ده. الان خونه پر از گل و گیاه شده.  بالکن هم همینطور. فردا باید برم ببینم پیاز گل لاله، نرگس و ... رو کی میارن. شاید هم سرچ کنم. باید برم اون گل فروشیه که خیلی دوست دارم. شاید یکی دو تا درخت هم بگیرم :). کاش فردا وقت داشته باشم.

دیشب:
بازم بیا بخوابم. خیلی دوست دارم می بینم اینقدر از همه چیز خبر داری. حتی اون دفترچه ای که دوستای من بیاد تو نوشتن :).
لاو یو!
امروز: پسره داره خیلی پر مدعا میشه. سهمش رو از این دنیا می خواد. ترن و ماشینو کلی ادعای کوچولو که رو هم خیلی واسه یه مامان بی حوصله و غرغرو زیاده!!!. اما خیلی خوش بحالته که دوستت دارم. خیلی حس خوبیه وقتی یه موجود کوچولوی مو فرفری دستش رو محکم دور گردنت میندازه. سرش رو رو شونت می زاره و میگه آ لا لو (آی لاو یو).
همواره:
1) سورال لعنتی!
2) رویاهای دلچسب و ناچسب!
3) باور کردنی نیست. هنوز یه وقتایی میخوام زنگ بزنم بهت و کلی پشت سر سیر تا پیاز همه حرف بزنم. بگم کی چی گفت. آمپر رو تعریف کنم که چقدر بالا رفته و سر چی و ... اما یهو یادم می یاد  گذاشتی و رفتی. اما خوشحالم که حتی وقتی خوب خوب بودی همیشه و همیشه با هم کلی حرف می زدیم. یادته چقلی هامون رو؟

۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه

2 روز پیش:
چرا خوابای وحشتناک منو ول نمی کنه؟ خواب دیدم خواهرم رو مجبور کردن دماغشو عمل کنه و خیلی ناراحت بود. اما وقتی که دکتر بهش گفت به علت کنسر که به استخوان سرایت کرده نمی تونه عمل کنه کلی خوشحال بود. چه فضای غم انگیزی داشت خوابم!
مدتیه خواب هام همه سورالیستی شده. زندگی واقعیم هم همینطور. هیچوقت با هنر سورالیستی رابطه خوبی نداشتم. الان هم با زندگیم رابطه خوبی ندارم. اتفاقهای عجیب و غریب. شاید هم از سورال خوشم نمی یومده چون کلا زندگیم از بدو تولد عجیب و غریب بوده.
یه زندگی رءال و ملیح دلم می خواد.

زندگی:
کلا زندگی عجیب و غریبی دارم. بالا و پایینش زیاده. کاری که واسه بقیه در سه سوت انجام می شه برای من همیشه بغرنج و پیچیده می شه. مشکلاتی درش پیدا می شه که دست من نیست! به اطرافیانم که نگاه می کنم ها یه وقتایی حسودیم می شه. آرامش دارن. ما که رنگ آرامش رو تو زندگیمون ندیدیم. میشه یه روز ببینم؟؟؟؟

۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبه

این نوشته رو امروز یه جا خوندم و خیلی خوبه به نظرم:




گردوخاک رفتنت که فرو نشیند
خواهی دید
ـ بانگاهی به پس ـ
که من ،مانده ام
اما ،
ـ نه به تعبیر تو ـ
درتو
من به اصل خویش مانده ام
استوار.
.

۱۳۹۰ مرداد ۲۳, یکشنبه

تازگیها خیلی راحت کسی از روابطم بپرسه می گم خبری ندارم ازشون. علت:  راحت تریم!
پیش تر ها کلی چرت و پرت می گفتم و طفره می رفتم!

۱۳۹۰ مرداد ۲۲, شنبه

این روزا 1:
خیلی وقته که عادت کردم شب ها برم دوش بگیرم، با آرامش بیشتری می خوابم خیر سرم!
از بچه گی نترس بودم یا خیلی وقتها هم یادمه که می تونستم خودمو کنترل کنم و ادای آدم های نترس و شجاع رو در بیارم. الان مدتیه که خیلی ترسو شدم. نه اینکه بشینم بترسم از چیزی. چشم هام رو که می بندم تصاویر وحشتناکی می بینم که چشم و دهان ندارن.نه مثل فیلم جیغ. اونجوری نیست. خیلی وحشتناک تر از اون!!!
امروز:
اتاقش تقریبا تموم شد خیلی خسته کننده بود. مرتب کردن یه عالمه اسباب بازی و زلم زیمبو کار آسونی نیست. به عنوان آخرین کار رفتم یه گلدون با گلهای سفید هم خریدم و گذاشتم تو یه گلدون قرمز. دو تا زنبور هم گذاشتم اون تو! نه که آخرین کار. آخرین کار امروز واسه اتاقش هنوز یه خورده کاریهایی مونده
نمی خوام واسه این چند روز بعدها تشکر کنی که از ته دل و با عشق تمام واست انجام دادم. فقط دوست دارم یادت بمونه :)

امشب:
دوست ندارم بعدها بعد از من کسانی که حالی نمی پرسن از من وقتی زنده ام. ذره ای ادای آدمهای ناراحت و غصه دار رو بخورن که هیچوقت نخواهم بخشیدشون! کاش می شد ظاهر و باطنی وجود نداشت. چی می شد ها؟

این روزها 2:
یعنی به عقل خدا نمی رسید اگه به آدمها اجازه می داد حداقل یه بار تو زندگی بتونن زندگیشون رو  آندو کنن چقدر همه چیز بهتر میشد؟ چقدر آدمهای بد کم می شدند؟ چقدر دنیا گلستان می شد؟ شرایط می زاشت ها. نه اینکه فرتی آندو کنی
مثلا ستن حتما برسه به 40 سال. می تونست به 14 -13 سالگی برگرده فقط
نمی دونم شاید هم نمی شد. آخه اونوقت آدمهای دور و بر هم باید همه بر می گشتن به اون زمان. آخه چطوری؟ من فقط نظرم رو گفتم خدا خودش بقیه شو ماست مالی کنه دیگه!!!. اما تصورش خیلی حس خوبی می ده به آدم!


۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه

عمرا بزارم دیگه ببینینش!
نظر همین الان منه!

۱۳۹۰ مرداد ۲۰, پنجشنبه

همینجوری که بشینی هیچ کاری هم نکنی. امکان نداره که زندگی تو شبیه کس دیگه ای باشه. آرزوها، نیازها، دوست داشتن ها، مدل دوست داشتن همه و هم مختص فقط توست. اما اینکه سعی کنیم متفاوت باشیم اونوقته که یه چیزه خنده دار از توش در می یاد.
سعی کنیم خودمون باشیم. خیلی جذاب تر و محترمانه تره تا اینکه سعی کنیم متفاوت باشیم!

امتحان کنید!
یادداشت های همین چند روزه.

دیشب: خواب دیدم نشستم و جگر ریش ریشی تو دستمه. پرسیدن ازم این چیه دستت؟ گفتم جیگر خودمه!! حالم خیلی بده هنوز

دیروز قبل از ظهر: رفته بودیم شیکاگو فینگیلی رو هم گذاشته بودیم پیش کسی. تو ایکیا وقتی می خواستم یه سوالی از آقاهه بکنم. نزدیک بود بزنم زیر گریه. طفلی بغضم رو که دید هی می گفت آر یو اوکی؟ !! اومدم گفتم حالم بده الان می زنم زیر گریه. گفت گریه کن خب چه عیبی داره. نمی دونم چرا خیلی جلوی خودمو گرفتم. اما تو دلم مونده یه گریه سیر سیر از ته دل!

دیشب قبل از خواب دیدن!: هر چی به آسمون نگاه کردم ستاره هامو ندیدم. آخرین باری که دیدمشون درد دل کردم باشون کلی. گفتم که چقدر دوست دارم یکی رو و چقدر دوست دارم تندرستی شو بدست بیاره. گفتم حاضرم هر کاری بکنم. دیشب بعد از خیلی سرمو بالا کردم بهتون بگم دیدین چی شد؟ اما ندیدمتون . یا چشمای من کم سو شده یا شما شرمنده!

3 روز پیش: اومدیم خونه جدید. خوشحال نیستم اصلا. فکر می کردم واسه روحیه ام خوب باشه. شاید می تونست باشه اگه اون کبوتره درست روز قبل از جابه جایی تو گلدون اتاق پذیرایی خونه من تخم نزاشته بود! عکس و فیلم دارم کلی ازش. می زارم اینجا بزودی.

همین الان. حال هیچی رو ندارم. خیلی دپرس هستم. اگر برم دکتر بی برو برگرد بستری می شم!

۱۳۹۰ مرداد ۱۴, جمعه

یادداشتهای روزانه
قبل از ظهر:
اگه این روزا بپرسن که از چی بدت می یاد می تونم حداقل 10 تا مورد رو بگم. اگه بپرسن از چی نفرت داری خیلی سریع کلی واستون ردیف می کنم. اگه بگن چی خوشحالت می کنه لال مونی می گیرم اما... یه چند تا چیز هست که می شه گفت شکر که این هست یا دارم!!
بعد از ظهر:
از صبحی اون کبوتر اومده خونه نمی ره بیرون. رفته تو گلدون وسط اسباب اثاثیه نشسته. می رم جلو هی می گم بچه جان برو سر خونه زندگیت، تکون نمی خوره، غذا گذاشتم، نمی خوره، رفتم به زور بندازمش بیرون دستم رو نک زد. هنوز اونجا نشسته. نکنه ناراحته که من دارم از این خونه می رم؟ زبون پرنده ها چیه؟ می خوانم آدرس خونه جدیدو بهش بدم!
شب:
کبوتره همونجاست، هنوز چیزی نخورده، نگرانشم، خواستم به این همسایه خارجی بگم بیاد بندازش بیرون دلم نیومد. حالا شب من باید برم تو حال بخوابم. همسر جان می ترسه جایی که کبوتر هست بخوابه بهونه های عجیب غریب میاره!!

پی نوشت: چه خوبه که می شه اتفاقاتی رو فیلمبرداری کرد و همیشه داشت!!!