به گلگشت جوانان
یاد ما را زنده دارید ، ای رفیقان
که ما در ظلمت شب
زیر بال وحشی خفاش خون آشام
نشاندیم این نگین صبح روشن را
به روی پایه انگشتر فردا
و خون ما
به سرخی گل لاله
به گرمی لب تبدار عاشق
به پاکی تن بیرنگ ژاله
ریخت بر دیوار هر کوچه
و رنگی زد به خاک شسته هر کوه
و نقشی شد به فرش سنگی میدان هر شهری
و این است ان پرند نرم شنگفی
که می بافید
و این است آن گل آتش فروز شمعدانی
که در با بزرگ شهر می خندد