می دونم که دلش برای ایران تنگ نمی شه. اصلا عرق ملی و این حرفها تو کتش نمی ره. چهار- پنج سالی هست از ایران اومده بیرون.
نمی دونست اخبار سیاسی هم داریم. انتخابات پیشین رای نداده بود چون از ایران اومده بیرون و دیگه کاری با ادارات دولتی و این حرف ها نداشت. تا چندین روز بعد از انتخابات فکر می کرد که موسوی و کروبی کودتا کردن! معنی کودتا رو نمی دونست. دید از غافله داره عقب می مونه یه کم اخبارو خوند. از 100 متری یه نگاهی به یه تظاهرات انداخت و تا چندین شب فکر می کرد می یان تو خواب ترورش می کنن! به خاطر فعالیت های سیاسیش
و ... خلاصه یادمه این اواخر بهش گفتم: نمی خوای بری ایران یه سری به خانواده بزنی
گفت نه می ترسم تو ایران بگیرنم و پدرم رو در بیارن و نزارن دیگه برگردم.
حرصم می گیره که بعضی ها فکر می کنن چقدر نقش دارن در آینده ایران
خیلی حرص داره!